حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

فسقلی

دردناکترین حس مادرانه

امروز مامان جونی تصمیم گرفتم دیگه شما شیر نخوری البته یه تصمیم یه دفعه ای نبود یه مدتی بود بهش فکر میکردم اما دیگه امروز عملیش کردم یعنی 24.1.93 اما اصلا کار راحتی نبود مهمتر از همه کلی مامان ناراحتت شده بود کلا امروز بیقرار بودی دل مامانم کلی به درد اوردی .هی میرفتی و می امدی میگفتی ممه نیست بعد دوباره یادت میافتاد  میامدی.تمام مدت سعی میکردم بغلت کنم بوست کنم سرتو گرم کنم اما فایده نداشت تقریبا از ساعت 3 تا 5.5 بهانه گرفتی تا خوابت برد زودم از خواب بیدار شدی مامانم کلی بهت خوراکی داد وبعد به خاطر اینکه سرت گرم شه رفتیم دوتایی پارک .اما الان که باز موقع خواب کلی بهانه گرفتی  مامان باز قلبش شکست انقدر که دیگه نتونست دوم بیاره و کلی...
25 ارديبهشت 1393

اولین دورهمی

امروز 93/2/7 خونه خاله سورا با همه نی نی های قشنگ دعوت بودیم از راست:مبین،حلما،آوا،متین،سلما،دانیال متین.سلما.دانیال.حلما.اوا.مبین اوا.دانیال.سلما.متین.مبین غزل.حلما.مبین سلما.حلما.اوا.دانیال غزل.سورمه.سلما.مبین.اوا مبین جون در حال غذا دادن به سرمه جون سارینا و سلما اینم سرمه خانوم صاحبخونه اینم گیس و گیس کشی حلما با سلما سر صندلی   ...
25 ارديبهشت 1393

نوزده و بیست ماهگیت مبارک

تو این ماهها خیلی مامان فرصت نمی کنه وبلاگت اپدیت کنه هم شما بزرگتر شدی هم اینکه مامان درگیر اسباب کشی هستش این از اتاق جدیدت وقتی مامان پارک میبرت خودت دیگه از سرسره بالا میری و پایین میایی اما مامان کلی نگرانته کلا از لحاظ حرف زدن همه چی میگی دیگه حتی همه فعلا رو می شناسی و به کار می بری عاشق دفتر و کتابی تا ببینی ول کن نیستی (البته بهترین روش مامان واسه نشوندن شما هم هست) خونه مامان جون که میری همش روی دسته مبلی یا روی میز در حال ناخن گرفتن ...
25 ارديبهشت 1393

اصفهان 92

تو این ماه مامانی جون به خاطر فوت عمو جواد رفتیم اصفهان .تو راه برگشت سی و سه پل و منار جنبان هم رفتیم. انشالله از این به بعد سفر خوشی بری مامان جون   سی و سه پل با خاله مهلا که طبق معمول دوست نداشتی مامان عینک بزنه و همش می گفتی کله یعنی بزار رو سرت نه چشمت اینم عینک خالست که گرفتی و می خواستی ادای مامانو در بیاری   ...
25 ارديبهشت 1393

نوروز 93

امسال هم واسه مسافرت رفتیم گلپایگان کلی به شما خوش گدشت این دفعه تموم حیونارو بهتر می شناختی اینم عکسایی که خونه مامان جون ازت گرفتم اینم تو زمینای مامان جون اینجا داشتی دنبال ببعی می دوییدی   ...
25 ارديبهشت 1393

هجده ماهگیت مبارک

توی این  ماه عزیز دلم کلی خانومتر شدی همه کلماتو دیگه میگی کلی بامزه حرف میزنی از واکسنت بگم که که اذیت شدی دو روز و دو شب تب داشتی تا یک هفته هم دست و پات درد میکرداما خداروشکردیگه تموم شد رفت تا مدرست کلا وقتی به اهنگ مباد شروع میکنی به خوندن میچرخی دور خودت و موقع چرخیدن چشماتو چپ میکنی یه چند تا کلمه انگلیسی هم یاد گرفتی مثل مامان میگه:where is helma? حلما:دالی مامان:show me your noise show me your hand show me your eyes show me your finger where is ears stamp your feet kick the ball close your eyes open your eyes show me your tooth show mw you...
25 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی می باشد